آقاجون نمی دونست کجا کار می کنم. همیشه از این که کسی تو روزنامه کار کنه خوشش نمی اومد.می گفت خبرنگاری شغل نیست. کسی که تو روزنامه کار می کنه حیرون و سرگردونه . اونم به دو دلیل: یکی اینکه می گفت خبرنگار تو زندگی خصوصی دیگران سرک می کشه و این خوب نیست و دوم این که احساس خطر می کرد و می گفت : خبرنگاری کار خطرناکیه و هر آن امکان داره یک اشتباه کوچک باعث بشه مشکل پیش بیاد. واسه همین به آقاجون گفته بودم تو یک انتشاراتی کار گیر آوردم ویراستاری می کنم.
حدود یک سالی می گذشت . تا این که شبی که محبوبه خواهر من با شوهر و بچه ها خوونه ما مهمون بودند همه چی لو رفت. آقا علیرضا شوهر خواهر من تو جمع رو کرد و به من و گفت: مبارک باشه . مبارکا . خوب به ما می گفتی ما هم خوش حال می شدیم.
آقا علیرضا دانشگاه تدریس می کرد و نویسنده بود . روزنامه خوانی همه جزو کارهای هر روزه اش بود. تا گفت مبارکا . مامان با تعجب گفت : مبارک ؟ مبارک چی ؟ آقا علیرضا گفت: چند روز قبل آقای منصوری رو دیدم گفت که تو همکارش شدی و تو روزنامه کار می کنی. راستش زیاد جدی نگرفتم امروز که مقاله تو ، تو روزنامه اقتصادی فرصت امروز خوندم فهمیدم اونجا مشغول شدی. خیلی عالیه. اونم نوشتن تو روزنامه اقتصادی مثل اینکه حسابی برای خودت مردی شدی ها.
آقاجون که داشت تلویزیون تماشا می کرد یهو برگشت و گفت : روزنامه؟ روزنامه اقتصادی؟ کی. بعد رو کرد به من و گفت: امیر علی تو تو روزنامه کار می کنی؟ من و من کردم و گفتم : چیزه . روزنامه. بعد علیرضا گفت : آره . روزنامه اقتصادی. خیلی روزنامه خوبیه . روزنامه اقتصادی فرصت امروز هم روزنامه اقتصادی است و هم روزنامه مدیریتی . یکی از دوستان من اونجا معاون سردبیره . همین آقای منصوری. خیلی جای خوبیه .
آقاجون با عصبانیت گفت : تو این همه جا تو عالم رفتی تو روزنامه که چی بشه. روزنامه اقتصادی و اجتماعی نداره. روزنامه نگاری آخر و عاقبت نداره. مگه صد بار نگفتم هر کاری می کنی بکن ولی تو روزنامه کار نکن .
آقاجون تجربه تلخی داشت. از زمانی که تو رژیم طاغوت داداشِ خبرنگارشو رو ساواک کشته بود از هر چی روزنامه بدش می اومد . همیشه می گفت اگر مجید تو روزنامه نبود هیچ وقت ساواک اونو دستگیر نمی کرد و نمی کشت.
حرف آقاجون که تموم شد. مامان گفت : امیر علی مگه تو انتشاراتی کار نمی کنی؟ سرمو انداختم پایین و گفتم . روزنامه اقتصادی فرق داره با بقیه روزنامه ها.
آقاجون با همون لحن تند و صدای بلند گفت: روزنامه روزنامه است. اقتصادی واجتماعی و ورزشی نداره . همه شون یک کار می کنند. دست از پا خطا کنی . همه چیز تو از دست می دی.
بحث داشت بالا می گرفت که آقا علیرقا میانجیگری کرد و گفت :
روزنامه اقتصادی اخبار امروز را بررسی می کنه و یه تحلیل اقتصادی می ده . کاری با سیاست و اینا نداره. اونم روزنامه اقتصادی فرصت امروز که کاملا یک روزنامه معتدل و میانه رو هست و هیچ وقت وارد بازیهای سیاسی نشده.
آقاجون سیگارش رو روشن کرد و گفت : روزنامه اقتصادی هم حتما به یه جایی وصله دیگه . ما نخوردیم نون گندم اما دست مردم که دیدیم . این روزنامه اقتصادی که اخبار امروز رو می زنه وابسته به کدوم جناحه؟ از کی خط می گیره؟
آقا علیرضا گفت: فرمایش شما درسته اما همه روزنامه ها که به جناحی وابسته نیستند. روزنامه اقتصادی فرصت امروز کاملا خصوصی است و تو هیچ جناحی نیست. فکر کنم امیر علی انتخاب خوبی کرده. این روزنامه مسایل اقتصادی و کسب و کاری رو تحلیل می کنه. درباره شغل چیزهایی می نویسه درباره تبلیغات و استارتاپ ها واین جور چیزها .
آقاجون انگار کمی آرومتر شده باشه سرش رو انداخت پایین و انگار با خودش حرف می زد گفت : صد بار گفتم بیا وردست من وایستا. من دوبرابر دیگران بهت حقوق می دم اما پاشو تو یه لنگه کفش کرده که من می خوام مستقل باشم . خوب حداقل یه کاری می کردی که این قدر حساسیت نداشت.
آقا علیرضا این بار خندید و گفت : آقاجون شما هم زیاد سخت می گیرید. روزنامه نگاری که میدون جنگ نیست. با قلم وفکرش کار می کنه.
آقاجون انگار که تازه یادش اومده باشه رو کرد به من و گفت : پسر یه وقتی تو رو به عنوان خبرنگار نفرستند مناطق جنگی دنیا.
لبخند زدم و گفتم : نه آقاجون سردبیر ، ما رو تا رودهن هم ماموریت نمی ده. اونم کسی مثل منو .
همین طور که داشتیم بحث می کردیم.مانی پسر خواهرم با صدای بلند گفت: امیر علی.امیر علی و بعد با دستاش تلویزیون رو نشون می داد. تلویزیون در حال پخش نشست مطبوعاتی رییس جمهور با خبرنگاران داخلی و خارجی بو . من هم از طرف روزنامه اقتصادی فرصت امروز به عنوان خبرنگار رفته بودم و از شانس من، تلویزیون داشت سوال منو از رییس جمهور نشون می داد.
همه سرها به طرف تلویزیون شد. آقاجون هم سریع برگشت و تلویزیون رو نگاه کرد .چند دقیقه ای گذشت.سوال من و جواب رییس جمهور که تموم شد. انگار آقاجون آروم شد.از زیر چشمی نگاهی بهم کرد و لبخند ریزی زد و چیزی نگفت : مامان که ایستاده منو تو تلویزیون دیده بود اومد طرف من و گفت الهی قربون پسرم برم و اومد طرف منو و صورتم رو بوسید. آقا علیرضا گفت: واقعا مبارکه . مثل اینکه خیلی حرفه ای شدی که سردبیر تو را به عنوان نماینده روزنامه فرستاده نشست رییس جمهور . دیدن من تو تلویزیون آقاجون رو آروم کرد انگار احساس کرد من بزرگ شدم و اصلا روزنامه نگاری بهترین شغل دنیاست.
آقا علیرضا اومد طرف من و یواشکی گفت: می خواستم بابت اتفاق امشب عذرخواهی کنم اما الان که می بینم احساس می کنم خیلی هم بد نشد. بعد هر دو به آرومی خندیدیم.
نوشته من خبرنگارم اولین بار در پارس توریسم. پدیدار شد.