کاری به این ندارم که طبق قانون خرید بلیط سه صندلی ابتدای اتوبوس-اینجا منظورم اتوبوس های ۲۵ نفره است- برای بانوان ممنوع است اما وقتی سه ردیف صندلی جلو نصیب سه بانوی احتمالا مجرد پرسرو صدا شده بود و راننده اتوبوس هم هرچند خیلی جوان نبود اما نشان می داد هنوز رگه هایی از جوانی پرشروشورش را دارد، پیش بینی کردم که جو ناشی ازحضور آن سه بانو دامن راننده و بعدش ما را بگیرد.
جوی که باعث شد جناب راننده مثل رانندگان فرمول یک رانندگی کند؛ سرعت نسبتا زیاد سر پیچ ها، سبقت های داش سیاهی؛از همان هایی که می چسبانند چند سانتی متری خودرو جلویی و بعدش یهویی می کشند سمت چپ تا سبقتشان انجام شود و احیانا موجب تشویق همان بانوان حاضر در ردیف جلو قرار گیرند و مسایل اینچنینی.
همین هم شد که بنده با وجود مصرف قرض «دیمیترون» که ضد تهوع است اما باز هم دل و روده ام در هم آمیخت و شد آنچه نباید می شد؛ مثل چند مسافر دیگر!
از شیراز به قشم با اتوبوس حدود هشت ساعت زمان می برد؛ هشت ساعتی که برایم عذاب بود به همان دلایلی که گفتم.
این را هم اضافه کنم که برای اولین بار جز بطری های آب معدنی نه چندان خنک هیچ چیز دیگری برای پذیرایی نبود؛ حتی یک بیسکوییت کوچک ساده؛ از این بیسکوییت های ترد کوچک سه تایی یا تی تاپ های قدیمی فسقلی،یا آب میوه هایی که مرسوم بود. در این اتوبوس که مثلا vip هم بود از این برنامه ها خبری نبود.
حالا این که نه جایی برای قضای حاجت و نه حتی ۵ دقیقه برای ادای نماز صبح نایستاد جای خود.
بگذریم نکته مثبت ماجرا رسیدن به بندر پل بود تا از آنجا به وسیله لندی گراف هایی که مخصوص این کارهاست اتوبوس به جزیره قشم منتقل شود.
زمانی که نزدیکی های طلوع خورشید بود و نسیم خنکی هم می وزید این اما بهترین بخش سفر هشت ساعته ما در مسیر رفت بود.
البته بعدش که به آن سوی ساحل رسیدیم و دوباره اختیارحرکت اتوبوس به دست آقای راننده افتاد دوباره آش همان بود و کاسه هم همان. در همان مسیر نیم ساعته تا رسیدن به درگهان چنان رانندگی کرد که… هیچی ولش کن.
خوش شانسی ما اما این بود که می خواستیم در همان درگهان پیاده شویم و این بدان معنی بود که مسیر حدود نیم ساعته درگهان به قشم را با آن اتوبوس و راننده فرمول یکش نبودیم و همین هم جای شکر داشت.
درگهان در آن دقایق اما برای من بهشت بود. بهشتی که از جهنم اتوبوس نجاتم داده بود و حالا می خواستیم به هتل سه ستاره ای برویم که از قبل رزرو کرده بودیم.
این را هم فراموش کردم خدمتتان عرض کنم که در زمان پیاده شدن نتوانستم دلخوری ام را از شوماخر-صفتی که شاگرد اتوبوس به راننده داد- پنهان کنم. مودبانه متلکی نثارش کردم که خب اینجا دوست ندارم بیانش کنم اما شدت متلک به حدی بود که جگرم خنک شود و جگر شوماخر را آتش بزند و شاید همین هم باعث شد وقتی از اتوبوس پیاده شوم قهرمانانه به یک استراحت خوب در هتل فکر کنم!
همان هتلی که وقتی واردش شدیم متوجه شدیم از دور دلمان را برده و از نزدیک قلوه؛ عکس هایی که از اتاق ها و رستورانش در سایتشان دیده بودیم چیز دیگری بود و حالا که از نزدیک وارد آنجا شده بودیم نسبتا چیز دیگری می دیدیم.
البته هتل این قدرها هم بد نبود فقط مشکلش این بود که عکس هایی که از آن دیده بودیم خیلی با واقعیت منطبق نبود. وگرنه صبحانه که تخم مرغ آب پز و پنیر و کره و عسل می دادند!
ناهار و شام هم چون اصلا رستوران نداشتند زنگ می زدند رستوران بیرون از هتل و پس از حدود نیم ساعت تا ۴۵ دقیقه معطلی، غذای نسبتا سردی از راه می رسید که کمی تا قسمتی از دهان افتاده بود.
اما روی هم رفته اگر یک سری ریزه کاری ها را رعایت می کردند که برایشان خیلی هم هزینه نداشت می توانستند و می توانند خاطرات مسافرانشان را شیرین تر کنند.
عصر همان روز…
درگهان پارک ساحلی نسبتا خوبی دارد.سکوهایی که مشخصا برای چادر زدن مسافران در این پارک طراحی شده کمک حال مسافرانی است که به هر دلیلی نخواسته اند در هتل یا مهمانسرا یا خانه های اجاره ای ساکن شوند.
نمای زیبای کشتی های ماهیگیری با دورنمایی از آبی نیلگون خلیج زیبای فارس همراه با پرواز و سروصدای مرغان دریایی که با نوای دل انگیز امواج دریا سمفونی آرامبخشی را مفت و مجانی تحویلت می دهد؛ چه بهتر از این که یکی دو ساعتی را فارغ از مال و منال و فکر و قصه ها و غصه های دنیا از این نعمت خدادادی بهره ببری و تن و روح خسته ات را توانی دوباره ببخشی.
درگهان جز این زیبایی ها اما از نعمت بزرگتری هم بهره مند است؛ مردمان آرام و مهربان،صمیمی و صادق که رگه هایی ازخونگرمی جنوبی ها را همواره، همراه دارند.
پس از این ها اما باید درگهان را یک منطقه اقتصادی و تجاری دانست.
انبوه مراکز و پاساژ های بزرگ کوچک خرید که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد دارند هر مسافری را وسوسه می کند تا سری به این بازارها و بازارچه ها و پاساژها و مراکز خرید بزند و از جیب یا کارت مبارک خریدی داشته باشد؛ خریدی هرچندکم.
البته این که فکر کنیم قیمت همه اجناس نسبت به شهرهای دیگر خیلی تفاوت دارد و ارزان است،چنین نیست.
باید حوصله داشته باشی و سر فرصت بگردی تا بتوانی اجناسی مناسب با قیمتی مناسب بیابی؛ مثلا لباس و پوشاک و کفش کودکان نسبت به سایر شهرها قیمت های مناسبی دارد.
یا مثلا صندل های عربی که از کشورهایی مثل کویت وارد شده قیمتش نسبت به سایر شهرها مناسب تر است.
البته عرض کردم باید با حوصله در انبوه پاساژها و مراکز خرید قدیم و جدید درگهان سرک بکشی. در این صورت ضررنخواهی کرد و می توانی مطابق میلت و البته که جیبت به مرادت برسی!
ادامه دارد…
The post سفرنامه بزرگترین جزیره غیر مستقل جهان؛ماجرای شوماخر ایرانی و سه بانوی جوان!/قسمت اول appeared first on توریسم آنلاین.